عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد یکبار قسمت کردم چندین برابر شد دفتر دلم را در خلوت می گشایم هر ورق یاد تو را زنده می کند آهسته زمزمه می کنم دفتر عشق مرا آهسته بگشای ای دوست... در میان هر ورق نام تو خفته است...

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های پسرک تنها... و آدرس 2boy1girl.mahtarin.com 
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 199
:: کل نظرات : 71

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 14

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 275
:: باردید دیروز : 256
:: بازدید هفته : 550
:: بازدید ماه : 531
:: بازدید سال : 5832
:: بازدید کلی : 86082

RSS

Powered By
loxblog.Com

یکی نیست که قدر دلم رو بدونه...

تو را دوست دارم
دو شنبه 30 دی 1392 ساعت 14:46 | بازدید : 1332 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

 

در این باران

می‌خواستم تو

در انتهای خیابان نشسته باشی

من عبور کنم سلام کنم

لبخند تو را در باران می‌خواستم

می‌خواهم تمام لغاتی را که می دانم

برای تو به دریا بریزم

دوباره متولد شوم دنیا را ببینم

رنگ کاج را ندانم

نامم را فراموش کنم

دوباره در آینه نگاه کنم

ندانم پیراهن دارم

کلمات دیروز را امروز نگویم

خانه را برای تو آماده کنم

برای تو یک چمدان بخرم

تو معنی سفر را از من بپرسی

لغات تازه را از دریا صید کنم

لغات را شستشو دهم

آنقدر بمیرم تا زنده شوم…



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ببار بارون
دو شنبه 30 دی 1392 ساعت 14:46 | بازدید : 1127 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

ببار بارون که من تنها ترین تنهای این دنیام

ببار بارون که پاک شه غصه از روزام

ببار بارون که من خسته ترین خسته ی این دنیام

ببار بارون  تا در شه خستگی از پام

ببار بارون که من شیدا ترین شیدای این دنیام

ببار بارون تا مجنون کم بیاره از دردام

ببار بارون که من عاشق ترین عاشق این دنیام

ببار بارون،چیو کم داری جز اشکام؟

 



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بازگرد...
دو شنبه 30 دی 1392 ساعت 14:37 | بازدید : 804 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

بازگرد...

به من...

به من...

به رگ هایم که خشک می شوند...

کم کم و زبانم که کویر شده بی تو...

باز گرد و این لبان خشک بی رمق را به بوسه ای...

انگشتی...

اشکی...

بلرزان...



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
عشق...
دو شنبه 30 دی 1392 ساعت 14:27 | بازدید : 851 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ،

ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ،

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ....



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مسافر...
دو شنبه 30 دی 1392 ساعت 13:44 | بازدید : 811 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

میگن پُشت سر مسافر آب بریزی برمیگرده

اشــک که از آب زلال تره

پس چرا مسافر من برنمی گرده



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
فراموشی...
دو شنبه 30 دی 1392 ساعت 13:43 | بازدید : 811 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

سلامتی اون کسی که داشت میرفت

گفتم نـرو نمیتونی فراموشم کنی

برگشــت نـگــام کرد

گفتم دیدی نمیتونی …

گفـت: ببخشید شمـــا ؟



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
باران...
دو شنبه 30 دی 1392 ساعت 12:32 | بازدید : 838 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …

اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ،

باز زیر چتر دیگرانی . . .



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
وفاداری مرد
شنبه 28 دی 1392 ساعت 12:43 | بازدید : 1168 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )
روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بی‌تفاوت شده است و او می‌ترسد که نکند مرد زندگی‌اش دلش را به دیگری سپرده باشد. شیوانا از زن پرسید: “آیا مرد نگران سلامتی او و بچه‌هایش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم می‌کند؟!” زن پاسخ داد: “آری، در رفع نیازهای ما سنگ تمام می‌گذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمی‌کند!” شیوانا تبسمی کرد و گفت: “پس نگران نباش و با خیال راحت به زندگی خود ادامه بده!” دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت: “به مرد زندگی‌اش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمی‌آید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که می‌ترسد مردش را از دست بدهد.” شیوانا از زن خواست تا بی‌خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد.

:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
دختر هوس باز
شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:38 | بازدید : 1087 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

هر روز با یک نفر در حیاط دانشگاه بود.در کل دانشگاه بد نام بود و همه ازش بد می گفتند.نمی دونید وقتی در موردش حرف بدی

می شنیدم چطور آتیش می گرفتم اما راستش حرف هایشان دروغ نبود.فقط خدا و دوستم مرتضی می دونستند من ازش خوشم

میاد.البته نه مثل پسرای دیگه که از اون خوششون میومد،نمی دونم چطور براتون بگم که جنس دوست داشتنم فرق داشت.مرتضی

گفت:چرا ازش خوشت میاد؟نگاهی کردم و گفتم:معصومه!

دیگه هیچی نگفت و سوالی نپرسید و رفت.فردا بهم گفت:برو جلو،نترس .واگه ازش خوشت میاد باهاش ازدواج کن.

گفتم:آخه بد نام هستش،تازه گناهکار هم هستش.من خودم دارم می بینم.مرتضی گفت:خودت مگه نگفتی :معصومه!بهش

گفتم:منظورم این بود،چشماش معصومه.تازه مردم چی میگن!میگن یه دختر هوس باز و بدنام رو گرفته.با حرف مردم چی کار کنم؟!؟!

تازه از کجا بهش بعد ازدواج اعتماد داشته باشم؟!؟!؟! و با سابقش چیکار کنم؟!؟!؟!

 



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
بغض...
شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:25 | بازدید : 837 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )
بغض ناتموم مادری بالاسر جنازه ی پسر
بغضی که یک‌مرتبه صدا میشه سکوت رو میشکنه...
ای تموم بچه‌هام فدای تو یا حسین
این گلم نثار کربلای تو یا حسین

به یاد شهدای حادثه ی تروریستی سراوان
 
 
 
... ادامه
1.jpg


:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
کاش ببارد...
شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:0 | بازدید : 788 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

کاش بارانی ببارد

قلبها را تر کند بگذرد

از هفت بند ما صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه

رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند بشکند

در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک بی بار دعا را

تر کند مثل طوفان بزرگ نوح

در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خسته ام
جمعه 27 دی 1392 ساعت 13:14 | بازدید : 1285 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )


خسته ام از روزهایی که گذشت و از آینده ی مبهمی که پیش رو دارم…...

ولی دلیل تنهاییم را...

تازه فهمیدم....

وقتی محبت کردم و تنها شدم،.....

وقتی دوست داشتم و تنها ماندم…....

دانستم;...

باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید.....



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
صداقت
جمعه 27 دی 1392 ساعت 11:27 | بازدید : 1195 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن . پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش

داشت . پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینی هاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد...

پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون

جوری که قول داده بود تمام شیرینی هاشو به پسرک داد

همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که

همونطوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و

همه شیرینی ها رو بهش نداده ...

عذاب وجدان همیشه مال كسی است كه صادق نیست ...

آرامش مال كسی است كه صادق است ...

لذت دنیا مال كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند آرامش دنیا مال اون كسی است كه با وجدان صادق زندگی میكند.



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: برچسب‌ها: آرامش "آرامش 'وجدان"زندگی "عذاب وجدان"پسر "دختر"دختر کوچولو"پسر کوچولو"خوابید" ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بترس
سه شنبه 24 دی 1392 ساعت 10:39 | بازدید : 1188 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.
زیرلب میگویی:
دیگه مهم نیست!
و یك چیزی توی زندگی ات تمام میشود
بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی



:: موضوعات مرتبط: جملات کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: مهم نباشی , بترس از روزی , دراز کشیده ای , میشود , لحظاتی , بترس , آسمان , لب , مهم , زندگی ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مــهـــم نــیـــســـت......
سه شنبه 24 دی 1392 ساعت 10:28 | بازدید : 741 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

مــهـــم نــیـــســـت چـــقـــدر بـــالایــــی،
مـــهـــم ایـــنـــه که اون بــــالا
لاشــــخــــوری یــــا عقاب . . .



:: برچسب‌ها: مهم , نیست , لاشــــخــــوری , بـــالایــــی , عقاب , اون بــــالا ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
به سلامتی
جمعه 20 دی 1392 ساعت 20:33 | بازدید : 1124 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

ﺳﻼﻣﺘــﯽ ﮐﺎﺭﮔـﺮﯼ ﮐﻪ ﺻﺎﺣب ﮐﺎﺭشﺑﻪ ﻧﺎ ﺣــــــﻖ ﺯﺩ ﺗﻮ ﮔﻮﺷــــﺶﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳـــــﺸﻮ ﻋﻮض

ﮐﻨﻪ ﺑﺮﻩﺧــــــﻮﻧﻪﺍﻣــﺎ !!!!ﯾﺎﺩ ﺧــــــﺮﺝ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﯾﻀــــﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﯾﺎﺩ

ﺍﺟـــــﺎﺭﻩﺧﻮﻧﻪ, ﺟﻬــــﯿﺰﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮش، ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸـــــﮕﺎﻩ ﭘﺴـــــﺮﺵ . . .ﺑﺮﮔـــــﺸﺖ

ﺑﻪ ﺻﺎﺣب ﮐﺎﺭﺵ ﮔﻔــــــﺖﺑﺒﺨﺸـــــﯿﺪ


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مرگ نزدیکه...
پنج شنبه 19 دی 1392 ساعت 16:7 | بازدید : 825 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...



:: موضوعات مرتبط: خنده دار , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
من عاشقش هستم
پنج شنبه 19 دی 1392 ساعت 15:53 | بازدید : 1052 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
 
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .
من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.

از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم.


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
معلم
پنج شنبه 19 دی 1392 ساعت 15:51 | بازدید : 1083 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز

معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد

و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی

انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون

نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من

هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نهایت عشق !
سه شنبه 17 دی 1392 ساعت 9:16 | بازدید : 1119 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

نهایت عشق !

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.



:: برچسب‌ها: عشق , تنهایی , تنها بودن , معلم , عشق معلم , داستان , دانلود , دانلود داستان ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1